دلم میخواد تمامِ حسِ نابمو برات بنویسم! اما نمیدونم از تو چه میگذره در خیالم که این چنین قلم و کاغذ بی تابی میکنن … میدونی، گاهی دلم میخواد از شدت این دوست داشتن بمیرم… میخوام داستانی از علاقه ام به تو رو بنویسم احساس منو اندازه نگیر … خودت میدونی بی اندازه دوستت دارم … ! کاش می دونستی ... برای این که تنهام؛ تو را نمیخوام برای این که میخوامت؛ تنهام …!!! تو رو و عشق تو رو... با کسی قسمت نمیکنم تنها سهم من از زندگی تویی... بهترین سهمی که خدا می تونست به من بده با تمام وجودم دوستت دارم نمی دونم، تا به حال شده دوست داشتنتو قورت بدی… ؟! لبخند بزنی… بی تفاوت باشی…؟ شده دلتنگی بپیچه به دلت، راهِ نفستو ببنده، خَفَت کنه… شده یک آهنگ برات بشه روحِِ یک لحظه… بشه خاطره… و هر چه تکرار بشه دیوونه ترت کنه…؟ شده خاطراتتو روزی چند بار مرور کنی... شده شب تا صبح بیدار باشی... حتی چند روز بیخواب باشی و همش به فکرش باشی شده قسم بخوری دیگه کاری به کارش نداری… هزار بار دیگه هم بشکنی اما باز با دست و دلِ شکسته، دوستش داشته باشی…؟ شده این همه دوست داشته باشی؟